تاریخ نشر: 1392/08/15
کد خبر: 3p559fne
هزاران هزار سال است کارون پیر و کهن در مسیر پر کش و قوس هزاران هزاران فرسخی اش، مام نجیب، همیشگی و دوست داشتنی سرزمینی داغ و سوزان و تفتیده ای بوده است که اینک خوزستانش مینامند. مادری داغ دیده که سالهای سال است در جریان سیالینه ی پردرد و غصه ی تاریخ و افسانه، شاهد بی مدعای آلام و رنجهای بی شمار سرزمینی بوده است که خود ساز خوش آهنگ تمدنهای دیرینه و درخشانش را از ابتدای بالیدن بشریت، کوک کرده و زیبا و سازوار و سازگار نواخته است.
کارون ریشه و بستر ناب تمدنهای دیرینه ی پر جلال و جبروتی بوده است که اینک جز به اندک نامی و هراز چندگاهی تل برآمده ی خاک و آجری و تکه تکههای سفالینه ای و فلزی و خط و خطوطی جسته گریخته از تعرض زمین و زمان، بر پاره هایی ورق از آن بر جای نمانده است.
کارون همه خوزستان است و خوزستان، همه کارون.
از دیرباز بارها و بارها ستمگرانه بر خوزستان و مردمانش تاخته اند و به تاراجش برده اند از هرآنچه که داشته و نداشته است؛ کارون را اما نتوانستهاند و همچنان کارون مانده است و افتان و خیزان با نوایی غریب و پر گلایه، معجون و مرهم زخمهای هزاران ساله ی مردمان این دیار است. اگر بگذارند...
خوزستان و خوزستانیان را برای خاک و کان زرخیزش، برای نفت و گاز بی نظیرش و برای سرسبزی و طراوت بی همتا و بی مثالش به کرات نواخته و مورد تعریض و تعرض هتاکانه و وحشیانه قرارداده اند.
خاک و نفت و گاز خوزستان خون جگر و قاتل جان شده است برای صاحبان و مردمان بی نوایش و آب و قاتق نانی سودآور برای دیگرانی از جنس بیگانگانی در هر چهارسوی این کره ی خاکی آبی رنگ.
حکایت کارون اما حکایت دیگری است. حکایت چشم پرآب دیگری...
کارون، روزگارانی شیرین بود و پرآب وتاب. دلبری زیباروی بود که به نوا و ترنمی دلگشای، غم و غصههای بی پیر میزدود و میبرد و کنون با این همه زخم ناسور بدجور بر پیکر بی نای خمیده و ناراست خود، سکوتی سرد پیشه کرده است و تلخ میآید و شور میرود و لب گزیده است از این همه نامرادی و بداقبالی مکرر اندر مکرری که در حقش به ناحق و به ناسزا، روا داشته اند.
به راستی اگر کارون لب باز کند چه خواهد گفت؟
این روزهای سراسر مات و بی رنگی که از آسمان هم غبار و خاکستر فرو میریزد؛ ورد زبان و تکیه ی کلام کارون بی نوا این شعر درد و رنج افزاست:
هر کس به طریقی، دل ما میشکند
بیگانه جدا، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
من در عجبم دوست، چرا میشکند؟!...
دوستان اصفهانی! برادران کرمانی! بزرگواران یزدی!
بیایید برای آبادانی شهر و دیار و باغ و کنارتان فکری دیگر کنید. آبادانی را به آبادان منتظر آبادانی بازگردانید. خونین شهر را بگذارید تا با همت کارون بار دیگر خرم شهر شود. آبی گوارا به اهواز و اهوازیان دست به دعا و تشنه بر لب کارون بچشانید. باغات کهن و سرسبز شوشتر محروم را نخشکانید. به مسجدسلیمان و مسجدسلیمانیهای آرزو بر دل که آب شان سال هاست جیره بندی روزانه است، جرعه ای بی وقفه از آب ناب کارون برسانید...
بگذارید کارون همچنان برای خوزستان بماند که آن گاه خوزستان آباد و زرخیز برای ایرانیان خواهدماند. از سرنوشت بسا تلخ دریاچه شوربخت ارومیه درس عبرت فراگیرید. به لج بازی، با تاریخ و با علم درمیفتید که تاریخ برمی اندازد به جبر، مردمانی را که به نادانی و جهالت و قهر در برابرش کورکورانه و ناروا قدعلم میکنند.
و نهایت این که:
کارون شیرین، ماحصل اشکهای شور و خونین سراسر تاریخ کارونیان است.
اشکهای ما را به یغما مبرید. ای دوستان!...